دعای عظم البلا عملیات کربلای5 و شهادت شهید علیرضا پیکاری - محبین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محبین
گر تو نمی پسندی تغییرده قضا را ... 
پیامرسان پروفایل محبین

 

روز 18 دیماه سال 1365 بود.قبل از ظهر یک دسته از غواصهای تخریب که مسئولشون حاج ناصر اسماعیل یزدی بود و مامور به گردان رزمی بودند ،سوارتویوتا شدند و رفتند به طرف خط شلمچه. من هم همراه اونها رفتم .وقتی رسیدیم ظهرشده بود نماز را داخل کانال خط اول خودمون به صورت فرادا خوندیم .
چون یک مقدار از مسیر را پیاده اومده بودیم ،حسابی گرسنه بودیم.حاج ناصر،شهید صبرعلی کلانتر رو فرستاد غذا بگیره.
بچه های گردان حضرت علی اکبرعلیه السلام که کنار ما بودند یک کیسه فریزر دستشون بود که داخلش برنج و گوشت بود.ما هم به خودمون وعده چلو گوشت داده بودیم .که شهیدکلانتر رسید .اما گفت :با عرض شرمندگی،چون اول ما سجود داشتیم قبل از وجود ،به آقایون سجودی غذا نرسید .عوضش وجودی ها دو نفره غذا بردن.
تا اینو گفت همه به او اعتراض کردند .گفتیم حالا ببینیم چی گرفتی. دیدیم یک بسته نون و دو سه جعبه خرما و یک جعبه هم کشمش.این شد نهار ما.
بعد شهیدکلانتر با خنده رو کرد به اون بچه هایی که داشتند با ولع چلو گوشت با نوشابه می خوردند، گفت: زیاد هم خوشحال نباشید و حول ورتون نداره... شب درازه. حدسش درست بود غذاها خراب شده بود .خیلی ها موقع درگیری دنبال مکان تخلیه می گشتند.
خلاصه بعد از خوردن نهار؟؟؟؟؟!!!! باشهید سیدمحمد(شهیدسیدمحمدزینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) برگشتم عقب .یعنی زیر پل هفتی هشتی که دسته شهید پیکاری اونجا بودند.

 

ساعت حدود 5 بعدازظهر بود که دیدم یک تویوتا بالای پل ایستاد. مثل اینکه داره دنبال آدرس میگرده.اومد زیر پل دیدم شهید موسوی زاده است بعد از روبوسی یک نگاهی به من کرد و گفت: امشب خبریه!!!! گفتم آره. زود بجنب تا دیر نشده.گفت :چیکار کنم .
گفتم آقا سید داره دم منبع آب وضو میگیره .بدو موقعیت خوبیه. سیدموسوی زاده رفت و من هم از دور نگاش می کردم .معلوم بود سید محمد زیر باز نمیره ، چون سیدموسوی زاده خودش فرمانده تخریب تیپ مسلم ابن عقیل بود. نمیدونم به سیدمحمد چی گفت که راضی شد. دیدم لبخند روی لبشه داره میاد .تا رسید گفت :جعفر یک دست لباس غواصی برام جور کن و رفت سمت ماشین تویوتا و چند لحظه ای با رانندش حرف زد.
راننده ماشین رو سروته کرد و رفت. سید هم رفت وضو بگیره برای نماز مغرب و عشا.بعضی از بچه های تخریب که وضو گرفته بودند لباس های غواصی را پوشیدند و صف های جماعت تشکیل شد. ساعت حدود 6 بعدازظهر بود که صدای اذان شهید مهدی اسماعیلی پور فضا را پر کرد.الله اکبر..کبیرا کبیرا..والحمدلله کثیرا......حی علی خیرالعمل..خیرالعمل ولایتک یا ابالحسن.مهدی اذان می گفت و بچه ها گریه می کردند.نماز اول که تمام شد شهیدسیدمحمدزینال الحسینی شروع کرد به صحبت کردن.....برادرها امشب شب عملیاته..شب سرنوشته... خیلی ها منتظر امشب بودند.خیلی ها چشمشون به شما و کار شماست.خانواده شهدا.امام عزیز ،مردم شهید پرور.همه منتظر شنیدن خبر خوش ازجبهه ها هستند....سید می گفت و اشکها نم نم می ریخت ...تا که به اینجا رسید... "بعضی از شما این آخرین نمازیه که دارند می خونند .نماز صبح فردا انشاءالله تو بهشت.دیگه کسی آرام گریه نمی کرد ....خود سید هم گریه اش شروع شد و با گریه گفت امام عزیز ما گفته: به رزمندگان بگید شما کربلا میرید و منهم میام و اونجا با هم نماز می خونیم..... دیگه سیدمحمد ضجه می زد .می دونی یعنی چی.فرمانده شجاع و کاردان تخریب لشگر 10 سیدالشهداءعلیه السلام شب عملیات کربلای 5 داره ضجه می زنه......لحظات عجیبی بود....شب عاشورا را تداعی می کرد.....و با التماس گفت: هرکی نمی تونه این مسیر چند کیلومتری داخل آب راه بره اصرار بر رفتن نداشته باشه .....کارهای دیگری هم هست ....و سید بعد از گفتن چند نکته جدی ،برای توجیه بچه های غواص .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت رزمندگان ایام فاطمیه است .ایام شهادت مادر ما فاطمه(س) است......از اینجا به بعد صحبت سید با نغمه بود...مادر جون دست ما را بگیر.ما برای یاری دین خدا قدم تو جبهه گذاشتیم و مجلس را آماده کرد و خودش شروع کرد روضه خوندن ......
سیدمحمد شب عملیات کربلای 5 داره روضه حضرت زهرا(س) می خونه......زهرای من زهرای من....دنبال حیدر می دوید...ازسینه اش خون می چکید.....سید اینها رو گفت و از حال رفت. بعدش من روضه را ادامه دادم و سینه زدیم. یادش بخیر شهید پیکاری میونداری می کرد.......نماز عشا را با گریه بچه ها خوندن و بعد از نماز بین صف ها شام پخش کردن که فکر می کنم کالباس با نون بود و بعضی ها هم مثل شهید اربابیان چلو گوشت خوردند که ای کاش نمی خوردند.....
ساعت حدود 8 شب بود که شهید سیدمحمد گفت: بچه ها بیرون سنگر برای رفتن به خط شوند......بچه ها از سنگر که بیرون اومدند سربه سر هم می گذاشتن.....شهید سیدمحمد یه داد زد ...برادرها دیرشده .سریع سوار ماشینها بشید......بعضی بچه ها سردشون شده بود. دنبال اورکت می گشتند.....شهید پیکاری رو دیدم یک اورکت زرد رنگ پوشیده و کلاه اورکت را تو صورتش کشیده .رفتم سمتش که بگم علی جون برف که نیومده ......تا نگاهم به صورتش افتاد دیدم پهنه صورتش از اشک خیس خیسه...دیگه بچه هاسوار تویوتا بودند و ماشین درمسیر سربالایی پل هفتی هشتی در حرکت بود......بچه ها با هم شوخی می کردند ...مخصوصا چند بار شهید مجید عسگری را از داخل ماشین پایین انداختند....من برای اینکه فضا را عوض کنم و روحیه ای باشه برای بچه ها ....شروع کردم بخواندن این زمزمه.....آتیش زدم به خرمنم......آی خرمنم آی خرمنم.....همه می خندیدند و خطاب به من می گفتند.....آی خر تویی...آی خر تویی.....گفتم شاید حال علی پیکاری عوض شده باشه.....دیدم صداش میاد با بچه ها در جواب دادن سرود همکاری می کنه ...اما با گریه....با ناراحتی گفتم علی؟؟؟!!!!ترسیدی.....اون مثل اینکه اصلا به حرفم توجه نکرده باشد هی می گفت آی خرمنم آی خرمنم و گریه می کرد......گفتم رفیق ما ام الرصاص هم با هم رفتیم حالت امشب فرق می کنه.....درحالی که اشک هاشو پاک می کرد گفت جعفر دستم خالیه.......

اون شب بچه ها رفتند.....آخرین غواص که وارد آب شد من کنار شهید سید محمد بودم ....دیدم کنار آب نشست.....و شروع کرد زیر لب برای بچه ها دعا کردن و به مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها التماس کردن. ساعت نزدیکی های دوازده شب بود که درگیری شروع شد .تمام منطقه شلمچه با منورها مثل روز روشن شد.حجم آتیش روی نقطه ای که غواص ها رفته بودن متمرکز بود و شهید سیدمحمد توی کانال نگران.....دیگه نتونست طاقت بیاره .دوید لب اسکله که پایین کانال بود و با قایق رفت سمت درگیری و گفت ....تا نگفتم کسی جلو نیاد......ما تو کانال موندیم .....نماز صبح را خونده بودیم ....اما هوا هنوز روشن نشده بود ...با شهید حاج ناصر اربابیان اومدیم لب اسکله و گفتیم بریم اون طرف .....چون هم نگران سید بودیم هم غواص ها.....که یک دفعه دیدیم قایقی باسرعت از طرف دشمن به سمت اسکله میاد......از اون دور سکاندار صدا می زنه ....بچه های تخریب...بچه های تخریب.....بند دلم پاره شد...گفتم ناصر حتما سیدمحمد یه چیزیش شده.....تا اینکه قایق به اسکله رسید و سکاندار طناب و انداخت و ما گرفتیم....گفتم چیه سر و صدا می کنی...گفت این غواص ها شهدای تخریب هستند که داخل آب بودن....دیدم تمام سطح قایق را بدن های شهدا گرفته.....لباس های سیاه غواصی به سرخی می زنه.......اصلا حواسم نبود آخه دنبال سید بودم .......اما توی اون نور کم که تازه خورشید داشت می اومد بالا که صبح روز 19 دی ماه 65 خودشو نشون بده ....دیدم چهره آرام شهید علیرضا پیکاری را که پلک هاش رو هم افتاده و به آرامش رسیده بود.
دراین عملیات 9 تن از رزمندگان گردان تخریب لشگر10حضرت سیدالشهدا علیه السلام درشلمچه به شهادت رسیدند .شهیدعلیرضا پیکاری-شهیدسید محمدعلی موسوی زاده-شهید مهدی اسماعیل پور-شهید محمدحسن خدمتی- شهید صبر علی کلانتر-شهید سیدامین صدر نژاد-شهید مجید عسکری-شهیدمحمد مرادی-شهید محسن حدادی....
 

راوی:جعفر طهماسبی

 


[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:22 صبح ] [ گـــــریـــــه کــــــن ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By NIMAHEYDARI :.
درباره وبلاگ

سلام علیکم و رحمت الله ... خوش آمدید ... خوشا به حال کسانی که در کلاس انتظار یک لحظه غیبت ندارند .. اجرتان با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شادی قلب منور شهداء از جنگ خیبر تا.... صلوات... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم...
لینک
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 70222